شوک وحشتناک دختر عاشق با افشای راز بزرگ مرد فریبکار

آن قدر به «عماد» وابسته شدم که حتی نمی‌توانستم لحظه‌ای دوری او را تحمل کنم. عاشقانه او را دوست داشتم و در رویاهایم خوشبختی و سعادت را در یک قدمی ازدواج با او می دیدم اما وقتی شک و تردید درباره رفتارها و پنهان‌کاری‌هایش همه وجودم را فرا گرفت، یک روز به تعقیب او پرداختم و از آن چه می‌دیدم، دچار شوکی وحشتناک شدم چراکه ...

دختر۲۲ ساله ای که مدعی بود در دام مرد حقه باز و فریبکاری افتاده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:در خانواده ای رشد کردم که پدرم کارمند یکی از ادارات دولتی بود و اوضاع اقتصادی مناسبی داشتیم به همین دلیل هم من بدون دغدغه های مالی و رفاهی در رشته حسابداری تحصیل کردم و مدرک کارشناسی گرفتم.

اگر چه از نظر فرهنگی دختری با عقاید سنتی بودم ولی به موسیقی علاقه زیادی داشتم و به تفریح وگشت وگذار با دوستانم اهمیت بیشتری می دادم. بعد از پایان تحصیلات در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم و آن جا بود که«عماد»در قلب و روحم لانه کرد. او هم در همان شرکت کارمند بود و به دلیل معاشرت های کاری، خیلی به هم نزدیک شدیم تا حدی که دیگر عاشق «عماد»شدم و گفت و گوهای کاری ما جای خودش را به روابط عاطفی و احساسی داد. «عماد»پسر مهربان و خوش برخوردی بود و به من قول ازدواج داد.

او می گفت:تاکنون هیچ دختری تا این اندازه نتوانسته است قلب او را تسخیرکند و برای اولین باردر زندگی،عشق راتجربه می کند!من هم که وابستگی شدیدی به او پیدا کرده بودم، در رویاهای عجیب وغریبی سیر می کردم به طوری که حتی لحظه ای دوری از او برایم امکان نداشت. اما هنوز ۶ماه بیشتر از روابط ما نگذشته بود که متوجه رفتارهای مشکوک «عماد»شدم.

او هیچ وقت نشانی منزل پدرش را به من نمی داد و هربار سخن از آشنایی با خانواده اش رابه میان می کشیدم با هر ترفندی، سخن را به جای دیگری می کشاند و به همین دلیل هم فقط در رستوران ها و پارک ها با یکدیگر قرارملاقات می گذاشتیم. احساس می کردم «عماد»موضوعی را از من پنهان می کند و نمی خواهد به منزل پدرش بروم! ابتدا تصور می کردم شاید در خانواده ای ضعیف زندگی می کند و از این که من اوضاع مالی آن ها را متوجه شوم، خجالت می کشد ولی آرام آرام احساس زنانگی مرا وادار به تعقیب او کرد.

یک روزکه ازهم جدا شدیم من درسایه درختی پنهان شدم و سپس با کرایه یک تاکسی دربستی، او را تا کنار یک منزل ویلایی تعقیب کردم. وقتی دو کودک خردسال از آن خانه بیرون آمدند دیگر شک و تردیدم بیشتر شد. زمانی که از همسایگان برای امر خیر پرس وجو کردم،تازه فهمیدم که «عماد»مرا فریب داده و او نه تنها متاهل است بلکه دو فرزند خردسال هم دارد. به یکباره روح و روانم به هم ریخت و دنیا روی سرم خراب شد. کاخ آرزوهایم را تندباد عشقی رنگی درهم کوبید و اشک هایم سرازیر شد.

او مردی حیله گر و پر از تزویر بود که فقط مرا بازیچه هوسرانی هایش کرده بود. وقتی ماجرا را از او پرسیدم بازهم قصد خیانت به همسرش را داشت و ادعا می کرد رابطه خوبی با همسرش ندارد! این جمله ها بسیار برایم سنگین بود چرا که مردی هوسران همه اعتماد خانواده اش را زیرپا گذاشته بود و بازهم قصد فریب مرا داشت. اکنون با قلبی شکسته و روحی افسرده به کلانتری آمدم تا از این مرد ریاکار شکایت کنم!ولی این ماجرا درس عبرتی بزرگ برایم بود تا به هر عشق ناپاکی دل نبندم. کسی که به همین راحتی به همسرش خیانت می کند فردا هم مرا مانند یک دستمال کثیف دور می اندازد اما ای کاش ...

با دستور سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد) اقدامات مشاوره ای برای رهایی زن جوان از این شرایط روحی درحالی آغاز شد که ماجرای فریبکاری های «عماد»نیز دردستور کار پلیس قرارگرفت.

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

نظر شما